بیست و هشت سالگی

بازم پیشنهاد کار این دفعه نمیدونم چه تصمیمی بگیرم که سال دیگه همین موقع نگم عجب خریتی کردم قبول نکردم پدر من حوصله سر و کله زدن با بچه های مردمو ندارم من در آینده نمی خوام معلم ابتدایی بشم من ترجیح میدم منشی یه شرکت باشم تا یه معلم اونم تو مدرسه پدر اونم با یه سال کمک معلم بودن و پول کم من گشادم و بلاتصمیم حتی نمیدونم چی میخام  چی میخام که چارروز دیگه نگم عجب غلطی کردم من انقد تردید در تصمیم داشتم و آدما ارجحیت داشتن برام هیچوقت نفعمیدم خودم چی میخام الانم همین طور بیست و هشت سالگی...ادامه مطلب

برای شروع نمی خوام زیاد حرف بزنم

فقط همینقد بگم که یه عمری وبلاگ نویس بودم

ولی همه وبلاگامو پاک کردم

حالام که تلگرام و این داستانا اومده و شاید بلاگفا کمرنگ شده

میخوام اینجا حرفایی رو بزنم

احساسایی رو بگم که هیچ جا نمیشه گفت

یا برا هیچ کس نگفتم

بیست و هشت سالگی...

یکیش این که این چند روز 

با این حجم انبوه کار

تبدیل شدم ب یه دختر 

که هراسی از مردها نداره

بی پروا میشینه

 و خودخواسته اجازه میده مخش ب کار گرفته بشه

بذارین اگه کسی میخاد مختونو بزنه بزنه

وا بدین

کلا با همه آره

تناقض مدت هاس رفته

و میشه کمی امیدوار بود

بیست و هشت سالگی...

خب بعد چند ماه سلامت جنسی یه ده روز پیش حدودا رفتم خونه ی یه همکاری برا س ک س نرفته بودم مردک منو تحریک نمی کرد ب هیچ عنوان حتی در مواردی بدم میومد اما خب چون محتملا من خودآزاری دارم یا شایدم ندارم رفتم و دیدم زده بالا براش در کمال رفاقت خوردم تا ارضا بشه ریسکش بالا بود حالمو بهم زد مزه ش اما خب ارضا شد خیالم راحت شد این چند وقت کاری با هم نداشتیم به نظرم مشکل جنسی داشت و بگم ک دوست معهود متاهله و دارای یک فرزند از همسرش هم راضیه من این وسط چه میکنم خودش جای سواله   بیست و هشت سالگی...ادامه مطلب

دلم گرفته

یعنی یکی تو این دنیا نیس ک دلم پیشش قرار بگیره

این آدمای نصفه نیمه چیه میفرسی ک نمیتونم خودمو کنترل کنم باهاش

هان خدا

جواب بدع

اون از تور

اون از بهرام

همه زن و بچه دار

ک چی مثلا

ایمان نداشتمو میسنجی

منو با این چیزا آزمایش نکن جون عزیزت

یا کار که اینقد دارم بابتش سگ دو میزنم

بیست و هشت سالگی...